هنر، شعر، طبیعت

 

 

تودر چشم من همچو موجی

خروشنده وسرکش وناشکیبا

که هر لحظه ات می کشاندبسوئی

نسیم هزار آرزوی فریبا


تو موجی

تو موجی ودریای حسرت مکانت

پریشان رنگین افق هافردا

نگاه مه آلوده دیدگانت


تو دائم به خوددر ستیزی

تو هرگزنداری سکونی

تودائم زخود می گریزی

توآن ابرآشفته نیلگونی


چه می شد خدایا......

چه می شداگر ساحلی دور بودم؟

شبی با دوبازوی بگشوده خود

ترا می روبودم....ترا می روبودم

 



           
چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 8:7
ارسطو

 

شب سردی است،ومن افسرده.

راه دوری است،وپایی خسته.

تیرگی هست وچراغ مرده.


میکنم،تنها، ازجاده عبور:

دور ماندندزمن آدم ها.

سایهای ازسردیوارگذشت،

غمی افزودمرا برغم ها.


فکر تاریکی واین ویرانی

بی خبر آمد تابادل من

قصه هاسازکند پنهانی.


نیست رنگ که بگوید بامن

اندکی صبر،سحر نزدیک است

هردم این بانک برآرمازدل:

وای،این شب چقدرتاریک است!


خنده ای کوکه به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریاریزم؟

صخرهای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.

دیگران هم هست به دل،

غم من،لیک،غمی غمناک است.

 



           
یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 10:36
ارسطو

گیاهانه هنگام جراحت میتواننداز طریق مواد شیمیایی که از ریشه آنها متصاعد می شونددرخواست کمک کنند.

وقتی که گیاهان مورد هجوم عوامل بیماری زامانند باکتریها مضر قرار می گیرندبرگ های آن به ریشه پیغام کمک

می فرستد.تا ریشه ،اسیدی ترشح کندکه به سبب آن باکتری های سفید برای کمک به کار گرفته شوند.

هارش بیس،دانشیار علوم خاک وگیاه می گوید:گیاهان از آن چیزی که فکر می کنید عاقل ترند!

مردم فکر می کنندکه ریشه گیاهان در مقابل حملات عوامل بیماری زاواکنشی ندارند ،در صورتی که گیاهان

راه هایی برای در خواست کمک از محیط دارند.

 



           
شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 16:56
ارسطو

اگر دل می بری جانا

              روا باشد که دلداری

  میان دلبران الحق

                   به دل بردن سزاواری

 دلا دیشب چه می کردی

                   تودر کوی حبیب من

( الهی خون شوی ای دل)

                       (توهم گشتی رقیب من)



           
یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, :: 10:27
ارسطو

نه سلامم نه علیکم  

نه سپیدم نه سیاهم 

نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خوانی

و نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمائم نه زمینم نه

به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم

نه سرابم

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم

نه گرفتار و اسیرم

نه حقیرم

نه فرستادۀ پیرم

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم نه بهشتم

چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...

گر به این نقطه رسیدی

به تو سر بسته و در پرده بگویــم

تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را

آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی

خودِ تو جان جهانی

گر نهانـی و عیانـی

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی

تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگندکه این راز شنیدی و

نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک

بزرگی نه که جُزئی

نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی

بخود آی تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی

وبجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی

و گلِ وصل بـچیـنی



           
شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, :: 13:13
ارسطو

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هنر، شعر، طبیعت و آدرس darham.f.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 147
بازدید کل : 9820
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 40
تعداد آنلاین : 1